پس توها

میخواهم پستوهایم را بگردم . چیزهای زیادی آنجا جا مانده است

پس توها

میخواهم پستوهایم را بگردم . چیزهای زیادی آنجا جا مانده است

پس توها

قبلن این وبلاگ در بلاگ اسپات ( بلاگر ) و با همین عنوان راه اندازه شده بود . شوربختانه به دلیل مسدود شدن سایت بلاگر در ایران و مشکل دسترسی به آن ! سعی خاهم کرد مطالب قبلی را به تدریج به اینجا انتقال داده و پست های جدید را نیز در لابلای آنها اضافه کنم .

بایگانی

۱۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

یعنی نمیشد بجای جشن گرفتن درازترین شب با نام " شب یلدا " که شبی تمام ناشدنی و کشدارِ ظلمانی و سیاه ترین است ، کوچکترین روز را جشن میگرفتند بنام "روز میترا" و برا بزرگداشتنش پای به کوبی راه می انداختند با دون دون ِ انار ، عشوۀ یار ، خوردن هندونه و خیار ، آجیل و هویج و پرتقال تا آخرای شب و صبح فرداش ؟

میگه بی زحمت بلند شو برو دیوان حافظ رو از رو طاقچه برام بیار !

معلم گفت عشق را " بخش" کن . هی زور زدم نشد . نتوانستم ... تازه فهمیده ام که عشق نابخشودنیست .

دوست داشتن بعضی آدمها مثل اشتباه بستن دگمه های پیراهن می ماند . تا به آخرش نرسی نمی فهمی که از اول اشتباه کرده ای .


شانس چیز خوبیست ولی هرگز زاغ ، قناری نخاهد شد .

گفت برو گم شو ... گفتم کجا بروم گم بشوم ؟ ... منکه از جایی آدرس ندارم .